« کشف الاسرار »، از تفاسیر کهن پارسی است که رشیدالدین میبدی بیش از نُه قرن پیش نوشته است. در این تفسیر، ذیل هر آیه در سه مرحله (به تعبیر مؤلف کتاب : سه نوبت) مطالبی بیان شده است.
نویسنده مقاله، از نوبت اوّل، یک بحث ادبی، (گونه هروی ) ؛ از نوبت دوم، یک بحث تاریخی ـ روایی (اسرائیلیات) ؛ و از نوبت سوم، یک بحث کلامی (تأویلهای عرفانی) را برگزیده و به بحث گذاشته است.
تفاسیر فارسی / کشف الاسرار و عُدّة الابرار / میبدی، رشیدالدین / زبان فارسی / گونه هروی / اسرائیلیات / تأویلات عرفانی
شصت و چهار سال پیش (1318 ش )، قسمتی از یک کتاب تفسیر خطّی فارسی و عربی که به مذاقِ عرفانی نـوشته شده بود، به دستِ مرحوم استاد سید محمّد محیط طباطبائی رسید. ایشان پس از ده سال تحقیق و تتبّع و مراجعه به کتابخانههای مختلف در تهران و مشهد، بدین نتیجه رسید که آنچه در اختیار دارد ـ بعلاوه دیگر نسخههای پراکنده در کابل، مشهد، تهران و استانبول ـ همه اجزایی متفرّق از کتابی واحد و تفسیری یگانه است به نام « کشف الاسرار وعُدَّةُ الابرار»، که تقریبا چهل سال پس از وفاتِ خواجه عبدالله انصاری (م : 481 هـ ) و دویست سال پیش از تولّد تفتازانی (م : 791 هـ) توسط عالمی عارف و مفسّری فاضل به نام رشیدالدین ابوالفضل میبدی یزدی (که به احتمال قوی در هرات بسر میبرده) تألیف شده است.
در همین زمان (1328 ش )، مرحوم دکتر محمد معین نیز به پارهای از تفسیر میبدی ت یافته بود. به خیال آنکه این، همان تفسیر خواجه عبدالله انصاری است، مقالهای با عنوان «تفسیرِ فارسی خواجه عبدالله انصاری » منتشر نمود.(1)
انتشار مقاله مذکور، مرحوم محیط را برانگیخت تا نتیجه مطالعاتِ ده ساله خویش را طی مقاله مفصلّی در همان مجله دانش به اطلاع همگان رسانَد و فضلا را با میراثی ارزشمند آشنا نمایَد.(2) دیگر همه دانستند که تفسیر میبدی، تفسیری مستقلّ و نوپیداست و همان تفسیر خواجه عبدالله انصاری نمیباشد.(3)
البتّه هنوز روشن نیست که تفسیر انصاری، اصلاً عربی بوده یا فارسی، و عبارت میبدی هم که میگوید: « تَرجمتُ الکتابَ بِکشف الاسرارِ و عُدّة الابرار » ،دلالتی بر اینکه تفسیر وی، به فارسی درآمده تفسیر انصاری باشد، ندارد.(4) همچنین تفسیر میبدی هیچ ربطی هم با تفتازانی ندارد و اینکه حاجی خلیفه در کشف الظّنون، تفسیری فارسی با همین نام به سعدالدین تفتازانی نسبت داده، نادرست است.(5)
اکنون از آن زمان سالها میگذرد و در زمینه تفسیر کشف الاسرار، کارهایِ گوناگونی انجام شده و به چاپ رسیده که بخشی از آنها به شرح زیر است:
1 ـ کشف الاسرار و عُدَّة الابرار، معروف به تفسیر خواجه عبدالله انصاری، به کوشش علی اصغر حکمت، دانشگاه تهران، 1331 ـ 1339 ش، ده جلد.(6)
2 ـ قرآن کریم با ترجمه نوبت اوّل از کشف الاسرار، با پیشگفتار دکتر سیّد حسنِ سادات ناصری، انتشارات ابن سینا، تهران، 1351.
3 ـ فهرست تفسیر کشف الاسرار،، به کوشش دکتر محمّد جواد شریعت، تهران، 1363.
4 ـ لطایفی از قرآن کریم، برگزیده از کشف الاسرار و عدّة الابرار، به کوشش دکتر محمّد مهدی رکنی، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ ششم 1372.
5 ـ جلوههای تشیّع در تفسیرِ کشف الاسرار، دکتر محمّد مهدی رکنی، یادنامه علامه امینی، ص 171 ـ 175.
6 ـ هـزار سال تفسیر فارسی، دکتر سید حسن سادات ناصری و منوچهر دانـش پـژوه، ص 271 ـ 295، نشر البرز، تهران، 1369.
7 ـ تاریـخ ترجمه از عربـی به فارسی ( از آغاز تا عصر صفوی )، دکتـر آذرتاش آذرنـوش، ص 163 ـ 191، انتشارات سروش، تهران ، 1375.
اینک، برمبنای کارهایِ انجام شده، اطلاعاتی مفید و گرانبها در دست داریم که بی شک راهگشاست.
امّا آنچه در این مقاله سودای طرحِ آن را داریم، حضورِ گونه هروی در نوبت اوّل از تفسیر میبدی، اسرائیلیّات در نوبت ثانی و بالاخره بررسی نمونههایی از تأویلات عرفانی در نوبت ثالثه است.(1)
شناخت گونهها در زبان فارسی عمر چندانی ندارد و آنچه هم که به دست آمده عمدتا مرهونِ زحماتِ طاقت فرسا و بی شائبه استاد دکتر علی رواقی است.
ایشان در معرّفیِ «گونه» چنین نوشتهاند: «از آن روزگار که زبان فارسی نوین توانست در جای یک زبان نوشتاری در بخشهایی از سرزمین گسترده ما پا بگیرد و از آن هنگام که نمونههایی از نوشتههایِ فارسی، نظم و نثر به دست ما رسیده است، در کنار یک زبان فارسی معیار، که در شماری از نوشتههایِ فارسیِ آن روزگار به کار گرفته میشد، بسیاری از متنهای فارسی را میبینیم که از نظر زبان، واژه و ساخت (صرفی و نحوی ) و آوا، بایکدیگر ناهمگونیهای فراوان دارند، همچنان که زبان این نوشتهها با زبان معیار هم ناهمخوانیهایِ بسیار دارد.»(1)
این ناهمگونیهای زبانی با چگونگیِ روند ساختگیری و ترکیب زبان فارسی در هریک از حوزههای گوناگون جغرافیایی پیوندی استوار دارد، تا آن حدّ که گونههایِ(2) زبانی در واقع صورتی از کاربرد زبان در یک حوزه و دوره میباشد.
برای مثال گونه ماوراء النهری زبانِ فارسیِ نوین ـ که یکی از تـوانمندترین گـونههای زبان فارسی است و از قدیمترین روزگار تا امروز در لابهلایِ برگهایِ بسیاری از نوشتههای فارسی به جا مانده است ـ در ساختگیری خود، از زبانهای بلخی و خُتَنی و خوارزمی و برخی از زبانهایِ آن سویِ رود، بهره برد و از زبانِ سُغدی واژههایِ بسیار برگرفت.
با زبان برخی از اقوام عرب که در آن حوزه اسکان گرفته بودند، آمیخت و گونهای از زبان فارسی را ساخت که با گونههایِ دیگر این زبان در حوزههای جغرافیاییِ دیگر ناهمگونیهایِ فراوان دارد.(3)
بر این اساس، وجود همخوانیِ زبانی: واژههای ساختاری و آوایی میان متون باقیمانده و مربوط به حوزه جغرافیاییِ واحد، ما را به کشف و تشخیص گونهای زبانی، هدایت میکند. میانِ متنِ کشف الاسرار ( البته نوبت اولی ) با کتابهای طبقات الصوفیه، و مجموعه رسائل فارسی پیرهرات و بخشی از تفسیری کهن به پارسی از مؤلفی ناشناخته ( احتمالاً حدود قرن چهارم هجری ) ـ که بسیاری از واژه هایِ حوزه هرات یا زبانِ « هریوه » را دربردارد که حتّی در کشف الاسرار و نوشتههای پیرهرات نیز دیده نمیشود ـ همخوانیِ زبانی وجود دارد. و این، گویایِ گونه زبانیِ ویژه یعنی گونه هِروی است.
اینک نمونههایی از آثارِ واژگانیِ این گونه در تفسیر کشف الاسرار میبدی و دیگر نوشتههای هروی: (4)1 ) اُنیز: و دوزخ گوید انیز داری؟ (کشف. 9 / 286).
و میگشاید از خواب و زنده باز میفرستد آن دیگر کس را که هنگام او در نرسید انیز. (کشف،8/416 )
ذلِکُم و اَنَّ اللّهَ مُوهِنُ کَیدِالکافرین ؛(انفال / 18) این همه هست و اُنیز اللّه سست کننده است و بیکواس سازِ کافران را. ( متن، ص 16)(1)
2 ) بچم : و آنچه گوید راست گوید و بچم. (کشف، 10 / 349)
: و مالِ ایشان با مالِ خود درهم نهید و آمیخته دارید، آنگه مزد معروف برگیرید بچم.(کشف،1/ 589 )
: پس از خدای ترسند... و سخن بچم گویند.(کشف، 2 / 420)
: شیخ ابوالحسن جهضم را پسری رسید نه بچم.(طبقات الصوفیه، ص 602)
: لوکانَ عَرضا قریبا وَ سَفرا قاصِدا ؛ ( توبه / 42 ) فرا دست میرسیدید نزدیک و سفر بچم و راه نه دراز. ( متن ص 57)
3 ) پردیوکن ( ساحر ) : و پردیوکن بِنَماند هرجا که پدید آید. (کشف، 6 / 139)
4 ) پردیو ( سِحر ) : بیو کند موسـی عصا خـویش ... تا که فروبُرد تیز آنچه ایشان ساختند. ]از پردیو ]. (کشف، 7/96)
: چون موسی پیغام رسانید و رسالت حق بگزارد و قوم وی گفتند این سحری روشن است و پردیوی پیدا. (کشف، 4 / 322)
5 ) جُذز : از حقّ او را جذز دوری نیفزاید. (کشف، 4 / 441)
: عباس حمزه مردی بزرگ بود و...بابا یزید و جذز از ایشان جدّ بوبکر حفیداید. (طبقات الصوفیه، ص 139)
6 ) جذاجذ : در آنچه ایشان در آن گفت و گوی جذاجذ میگویند و رایهای مختلف میبینند. (کشف، 1 / 321 )
: بآنچه در آن بودید از اختلاف و جذاجذ که میگفتید. (کشف، 3 / 536 ) : وَلایَزالُون مُختَلِفینَ ؛ (هود / 118) و همیشه جذاجذ خواهند بود. (متن ص 183)
7 ) جوک (دسته، گروه ): یعنی که اللّه آید و جوکی فریشتگان باوی. (کشف، 1 / 556 )
: چون جنازهی وی میبردند گلهی مرغان یعنی جوکی بر سر جنازهی وی آمدند. (طبقات الصوفیه، ص 13)
: وَ مَن یَکفُر بِهِ مِن الاحزابِ فَالنّارُ مَوعِدُه ؛ (هود / 17 ) و هرکه بمحمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم کافر شود از هر جوکی از جوکهاء جهود و... آتش وعده جای اوست. ( متن ص 151)
8 ) جوک جوک : بیرون روید بنفیر، «ثبات » جوک جوک. (کشف، 2 / 576)
9 ) درواخ گشتن (محکم و استوار گشتن) : حجّت دروراخ گشته و پیغام بوی رسیده. (کشف،4/49)
: و دست در ولایت و رکن درواخ زند و از آداب و سیرتِ ایشان ادب گیرد.(طبقاتالصوفیه،ص2)
: کذلک حَقَّتْ کلمتُ رَبّک:(یونس / 33 ) آنست که درواخ رواست و بودنی. (متن، ص118)
: کلُّ فی کتابٍ مُبین:(هود / 6) همه در لوح است در نسخت پیدای درواخ. ( متن ، ص 145)
10 ) درواخ داشتن (محکم و استوار داشتن) : و قدمهایِ ما درواخ دار پیش دشمن. (کشف،1/666)
: آن جا درواخ دار و به آنجا بازنشین تا تمام شود. (طبقات الصوفیه، ص 320)
: وقتی که کسی یا وی که بضاعت تو به دست او بود و درد تو با داروی وی موافق بود، دامن او درواخ دار. (طبقات الصوفیه، ص 23)
: یُثبِّتُ اللّهُ الذین آمنوا بالقَولِ الثابت (ابراهیم / 27) ؛ درواخ میدارد اللّه گورجیدگانرا بآن سخن درواخ. ( متن، ص 251)
11 ) رهیکان (بندگان ): میفروفرستد از فضل خویش... بر آن که خواهد از رهیکان خویش.(کشف، 1 / 270)
: یافتند رهیی را از رهیکان ما. (کشف، 5 / 710)
وَ لاغوینّهُم اَجْمَعینَ الاّ عبادَک مِنهم المُخلَصین ؛(حجر/ 39 ـ 40) و ایشانرا از راه گوم کنم همگان مگر آن رهیکان تو از ایشان ( متن ص 262)
12 ) سپنجگانی : وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرّها وَ مُسْتودَعها(هود / 6) ؛ و میداند اللّه جای آرام آن و جای سپنجگانیِ آن.(کشف، 4 / 349)
14 ) سپنج : موسی آواز داد که من یکی غریبم مرا امشب سپنج دهید بغربت اندر. (کشف،7/ 304)
14 ) فرهیفتن : چنان میپندارند که خدا را میفرهیبند. (کشف، 1 / 61)
: من محالم در حال، او شبلیِ بفرهیفته، آنچه او کرد با آن مرد. اول او با او کرد. (طبقاتالصوفیه،ص208 )
15 ) گوشوان (رقیب ) : پس حُرّاس آسمان و گوشوانان او را منع کردند. (کشف، 1 / 296)
: خدای بر شما دیده بان است و گوشوان. (کشف ، 2 / 401)
16 ) گوشیدن از... : چون ولایت بشناختی خویش را از آفت میگوش. (مجموعه رسائل فارسی عبدالله انصاری، ص 376)
17 ) هن : چنین هن بازمیگشائیم پیدا و روشن سخنان خویش. (کشف، 3 / 592)
: بومنصور مرا پسر آمد و چنان هن. (طبقات الصوفیه، ص 157)
: وَلا تَحسَبَنَّ اللّهَ غافِلاً (ابراهیم / 42)؛ و مپندار یا هن رسول من که اللّه ناآگاه است. (متنص254)
18 ) هنری (پاک و بیعیب ) : تا پاک کنی ایشان را و مال ایشان را و هنری و روزافزونی کنی (کشف، 4 / 200 )
: تزکیت پاک کردن بود کیسرا بهنری یا بپاکی ستودن از عیب (توبه / 104، متن ص 85)
اینک برای تتمیم فائده نتایجی را هم که آقای دکتر آذرنوش از مقایسه ترجمه کشف الاسرار (نوبت اوّل ) و ترجمه ( رسمی معروف به ترجمه تفسیر طبری ) به دست آورده، به اختصار عرضه میداریم.(1) امّا در ابتدا برای روشنی بیشتر، نظر ایشان را درباره نثر نوبت سوم و دوم میآوریم :
1 ـ در « نوبت سوم»، ساختار عبارات، غالبا برازنده و مقبول فارسی زبانان است. صفتگرایی نگارنده، زیانی به سلامت متن نمیزند. از برخی شکلهایِ گویشی که بگذریم، اساسا کلماتِ غریب یا کهنگرایی در آن اندک است.
2 ـ تفسیر « نوبت دوم » بیشتر به عربی نگاشته شده، بخشهایِ فارسی آن هم عموما ترجمه روایاتِ عربی است. به همین جهت ریخت جمله عربی، فراوان در آن راه یافته است. با این همه، قطعات شیوا و از نظر دستور زبان فارسی، درست، در آن فراوان است. این بخشها را باید طبیعیترین گفتار و معمولیترین شیوه بیان در عصر میبدی پنداشت، زیرا وی به زبان عامه مردم با سواد روزگار خود سخن گفته است. و چون مضامین معمول و همگانی، مانند احکام شرع را بیان میکرده و مضامین ارجمند و لحن و واژگان شایسته آن گونه معانی را برای « نوبت سوم » وامینهاد، ناچار انبوهی کلمه عربی که دیگر در قرن 5 ـ 6 هجری معروفِ ایرانیان شده بود، در آن به کارآمده و جای کلمات فارسی کهن را گرفته است. حجم اینگونه کلمات شاید به 30 تا 40 درصد برسد.
3 ـ در «نوبت اوّل» همه چیز تفاوت دارد. ساختار عبارات، فارسی نیست، زیرا میبدی، آیات الهی را بخش بخش و گاه کلمه به کلمه ترجمه کرده و خود میدانسته که از آن گونه ترتیب، جمله فارسی درستی فراهم نمیآید. از این جهت، ژرف ساختِ ترجمه میبدی با ترجمه رسمی معروف به ترجمه تفسیر طبری، تفاوت چندانی ندارد. امّا تفاوت کار دو ترجمه در آن است که میبدی، اوّلاً گه گاه با تغییر دادن جای افعال، جملاتِ خود را اندکی فارسیتر گردانیده، ثانیا او در بیشتر جایها، کلمهای یا جملهای به ترجمه رسمیِ خود افزوده است. همین امر باعث شده که برخی جملات پیچیده که در ترجمه رسمی دچار گنگیِ مطلق اند، در اثر او مفهوم گردند.
تردید نیست که میبدی زبانْ دانی پرمایه بود، اما در این نیز تردید نیست که از منابع اصلیِ کار خود ـ یعنی ترجمههای کهنتر قرآن ـ آگاه بود و از آنها نیز بهره میبرد.
در میان این منابع، البتّه کتابی مهمتر و استوارتر از ترجمه رسمی وجود نداشت. تأثیر این ترجمه بر کار میبدی، در دو زمینه آشکار است : ساختار دستوری جمله و واژگان.
شاید نتوان درباره ساختار سخن گفت، زیرا این مترجمان کاری جز این نمیکردند که در مقابل هر کلمه یاترکیب قرآنی، یک معادل فارسی مینهادند و لاجرم شکل عبارتشان به یکدیگر شبیه میگردید.
امّا نباید فراموش کرد که این شیوه همان است که متـرجمان عصر سامانـی پیش گرفتند و پس از آن ... شیوههای دیگری که برخی کسان ابداع کردند ـ از ترجمههای آزاد گرفته تا ترجمههایِ آهنگین ـ هیچ کدام موفقیت ترجمه رسمی را نیافتند. به عبارت دیگر، روش مترجمانِ عصر سامانی، سنّتی گردید که نه تنها تا عصر میبدی، بلکه تا زمان ما نیز ادامه یافته است.
در زمینه واژگان نیز چنان که در نمونههای خود دیدیم، تأثیر ترجمه رسمی نیک هویداست. در تعدادی از ترجمههای میبدی، همین که کلمات و جملاتِ اضافی را از آنها بیرون میکنیم، میبینیم که اسکلت واژههای آنها به ترجمه رسمی شبیه میگردد.
ما به عمد نمونههای متعدّدی از این نوع را عرضه کردهایم. امّا در آن میان، چهار کلمه هست که کیفیت خاصّ و پرمعنایی دارند: وارن ، پژول، دوسنده، دیوستنبه. ویژگیهای این کلمات از نظر کار ما بدین سان است :
الف ـ همه، کلماتی عموما نادرند، امروز بکلّی فراموش شدهاند و در آثار کهن نیز کلمات کاملاً شناخته شده رایجی به نظر نمیآیند.
ب ـ تا آنجا که پژوهشهای ما نشان میدهد، در هر دو مکتب، تنها یک بار مذکورند (مگر «ستنبه » که در ترجمه رسمی، دو سه بار آمده است. )
ج ـ در هر دو کتاب، آنها را در مقابل چهار کلمه قرآنیِ معیّن، یعنی در یک مکان مییابیم نه جایهایِ متفاوت. یعنی مثلاً « دوسنده » در هر دو کتاب ، ترجمه « لازِب » در سوره صافّات، آیه 11 است و جای دیگری هم تکرار نشده.
با توجه به نکات یاد شده، دیگر نمیتوان پنداشت که میبدی آنها را بر حسبِ تصادف به کار آورده و از ترجمه رسمی تقلید نکرده باشد.
علاوه بر این چهار کلمه، واژههای کهن دیگری که در فهرست خود آوردهایم، سخن ما را تأیید میکند. کلماتی چون دیو، پری، انبازان، همزادان، بندگان، گرویدگان... همه کهن اند و در تفسیرهای میبدی، یا هیچگاه به کار نرفتهاند و یا به طور استثنایی آمدهاند، حال آنکه در ترجمه «نوبت اوّل » پیوسته تکرار شدهاند. نیز این نکته مهم است که آنها همه، کلمات قرآنیِ واحدی را در دو کتاب ترجمه میکنند.
نکته آخر اینکه، در ترجمه رسمی، واژگان ترجمه قرآن، به زبانِ تفسیر بسیار نزدیک است. امّا چگونگی جملهبندی در آن دو، مختلف است. در تفسیرِ میبدی، زبانِ « نوبت اوّل » با زبان «نوبتهای دوم و سوم»، هم از نظر واژگان اختلاف فاحش دارد و هم از نظر ساختارِ دستوری. این اختلاف همچنان شدّت مییابد، تا در قرنهای اخیر به اوج خود میرسد.
آیات قرآنی عملکرد زشت بنیاسرائیل در طولِ تاریخ ( بقره / 44، 51، 59، 61، 64، 65، 67 ـ 74، 76، 79، 80، 83 ـ 96، 102 و 103) و دشمنی آشکار ایشان با مسلمانان ( بقره / 105، 109، 111، 120، 135، 145 ـ 146) را به صراحت بیان میدارد.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم نیز مسلمانان را برحذر داشت از اینکه بدیشان مراجعه کنند و سؤال پرسند، چرا که به جای هدایت کردن، گمراهشان میسازند، به نحوی که باطل را گردن مینهند و حقّ را تکذیب میکنند و این در حالی است که اگر حضرت موسی علیهالسلام در میان مسلمانان بود، جز آنکه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم را پیروی کند، راه دیگری نداشت. (مسند احمد بن حنبل، 3 / 338).
با وجود همه اینها، متأسفانه خلیفه دوم، راه را به روی اهلِ کتاب و اسرائیلیات گشود. آنها از طریق سخنان کَعْبُ الاَحبار و تَمیم بن اَوْس داری، شاگردانی که از میان صحابه یافتند همچون ابوهُرَیرة و عبدالله بن عمروعاص و نیز تابعانی که بعد آمدند مانند وَهب بن مُنبّه و محمّد بن کعب القُرظی و عبدالملک بن عبدالعزیز بن جُرَیج ؛ و دیگرانی چون مقاتل بن سلیمان ـ که اتفاقا در علوم قرآنی و تفسیر بسیار نوشتند و سخن گفتند ـ کردند آنچه کردند و قرآن را موافق آراء اسرائیلی تغییر دادند و تحریف کردند.(1)
اسرائیلیات به کتب حدیثی و از آنجا به تفاسیر راه یافت و ماندگار شد. در این میان، تفسیر کشف الاسرار میبدی نیز پذیرای بخش عظیمی از این آثار شد. عاملِ اصلی این ماجرا، آن بود که میبدی خود از محدّثانِ بزرگ زمان خویش بود و مبنایش در تفسیر بر استناد به احادیث بود. ولی متأسفانه از ایرادِ اخبار مجعول و احادیث موضوع ابایی نداشت، چرا که بسیاری از این احادیث در کتابهای مورد وثوق اهل سنّت یعنی صحیح بخاری و صحیح مسلم وجود داشت. لذا وی با فراغ بال به نقل این روایات مبادرت نمود، هرچند که ظاهر آن با عقل مباینت داشت.(1)
البته میبدی بدین اکتفا نکرد. وی حتّی در تفسیر آیات متشابه یا آیاتی که سخن در آنها از راه استعاره و کنایه ادا شده، نیز قبول ظاهر این گونه آیات را ضروری دانست و از تدبّر و تعقّل برای درکِ مراد آن یا تأویلِ ظاهر آن بازایستاد و حتّی از دریافت معنای حقیقی آن نهی نمود.(2)
اینک نمونه هایی چند از اسرائیلیات مندرج در تفسیر کشف الاسرار را نقل میکنیم و البته چنانکه پیش از این هم گفته شد، این همه ماجرا نیست:
اصل این داستان در باب دوم از سفر پیدایش تورات، جملههای 18 تا 25، مندرج است.(4) ساموئل هنری هوک، تصریح میکند که ماجرایِ خلقتِ حوّا از دنده آدم علیهالسلام ، از جمله اسطورههایِ عبری است که ریشه در اسطورههایِ سومریان دارد. وی آنگاه به تفصیل، اسطوره مذکور را گزارش مینماید.(5)
در روایاتِ اهل بیت علیهمالسلام ، به صراحت اسطوره مذکور تکذیب شده است. فردی از امام باقر علیهالسلام پرسید: خداوند حوّا را از چه آفرید؟ آن حضرت علیهالسلام فرمود : مردم در این باره چه میگویند؟ او گفت : میگویند خداوند او را از دندهای از دندههایِ آدم آفرید. فرمود: دروغ میگویند ! آیا خداوند عاجز بود از اینکه وی رااز چیز دیگری بیافریند ؟
راوی گفت: جانم فدایِ تو باد، وی را از چه آفرید؟ حضرت فرمود: پدرم از پدرانش به من خبر داد که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: خداوند تبارک و تعالی یک قبضه از خاک برداشت و از آن آدم ا آفرید. قسمتی از خاک زیاد آمد و حوا را از آن آفرید.(1)
این داستان هم از جمله اسرائیلیاتی است که از طریق وَهب بن منبَّه و امثال وی وارد شده(3) و علاوه بر تعارض با سیاق آیات قرآن(4) و عقل سلیم، در روایات اهل بیت علیهمالسلام نیز صریحا تکذیب شده است، چنانکه امام صادق علیهالسلام از پدر بزرگوار خود روایت کرد که فرمود: «... برخلاف آنچه گفته میشود، ایّوب از ناحیه هیچ یک از ابتلاهایش عفونت پیدا نکرد و بدبو نشد و نیز صورتش زشت و زننده نشد. حتّی ذرّهای خون یا چرک از بدنش بیرون نیامد و اَحدی از دیدنِ او تنفّر و از مشاهدهاش وحشت نکرد و هیچ جای بدنش کِرم نینداخت. رفتار خدای عزّوجلّ درباره انبیاء و اولیاء مکرّمش که مورد ابتلایشان قرار میدهد، این چنین است.»(5)
این سخن نیز اصلی ندارد و براساس حدیثی مجعول و اساسا اسرائیلی است چنانکه محدّثان اهل سنت نیز متوجّه شده و بدان تصریح کردهاند.(7)
از آنجا که این قصه بسیار شنیع، است از نقل آن خودداری میکنیم. متأسفانه این ماجرای ساختگی و اسرائیلی به تفصیل در کشف الاسرار و دیگر کتب تفسیری همچون تفسیر طبری، تفسیر الدرّالمنثور سیوطی، تفسیر معالم التنزیل، تفسیر کشّافِ زمخشری، تفسیر کبیر فخررازی، تفسیر نَسفی و قُرطُبی آمدن است.(9) اصل این ماجرا برگفته از تورات، کتاب دوم سموئیل، باب 11، جملههایِ 2 تا 27 و باب 12، جملههایِ 1 تا 15 است.(1) و داستان، مغایرتِ صریح با ظاهر آیات قرآنی، عصمت انبیاء و دیگر مبانی اعتقادی دارد.(2) در این میان، اهل بیت علیهمالسلام ـ که هماره از مرزهای معارف الهی به شایستگی دفاع کرده و اسلام را زنده نگه داشتهاند ـ بشدّت ماجرایِ مذکور را تکذیب کرده، اشاعه دهندگان آن را مستحقِّ اجرای حدود الهی دانستهاند.
چنانکه امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود : «اگر کسی داستان داود را آن گونه که داستان سرایان نقل میکنند روایت کند، من یکصدو شصت تازیانه بدو خواهم زد.»(3)
و امّا حقیقت ماجرا چه بود؟ امام علیبن موسیالرضا علیهالسلام هنگامِ گفت و گو با ارباب مذاهب مختلف درباره عصمت پیامبران، به یکی از حاضران ( علی بن جَهم ) فرمود: شما درباره داود چه میگویید؟ او گفت: میگویند داود در محرابش مشغول عبادت بود که شیطان به صورت پرنده زیبایی در مقابل او نمایان شد. داود نمازش را شکست و به دنبال پرنده رفت. آنگاه افسانه دیدنِ زنِ اوریا را در حال غسل کردن و دل بدوبستن و اوریا را در پیشاپیشِ تابوت به میدانِ نبرد فرستادن و کشته شدن وی و ازدواج داود با همسر اوریا را شرح داد.
حضرت رضا علیهالسلام سخت ناراحت شد، دست بر پیشانی خود زد و فرمود: « اِنّا لِلّه و اِنّا الیه راجعون، شما پیامبری از پیامبران خدا را به سستی در نماز نسبت دادید تا آنجا که همچون کودکان به دنبال پرندهای رفت، سپس او را به فحشا و بعد از آن به قتلِ انسانِ بیگناهی متّهم ساختید ؟!»
در ادامه روایت آمده که علی بن جهم پرسید: پس داستان اوریا چه بود؟
امام علیهالسلام فرمود: « در زمانِ داود، زنانی که شوهرانشان از دنیا رفته یا کشته میشدند، هرگز ازدواج نمیکردند ( و این منشأ مفاسد فراوان بود ).
نخستین کسی که خداوند این کار را برای او مباح کرد، داود بود ( تا این سنّت شکسته شود و زنان شوهر از کف داده، بلاتکلیف نمانند). بنابراین داود بعد از آنکه اوریا ( برحسب تصادف در یکی از جنگها ) کشته شد، همسر وی را به عقد خود درآورد و این بر مردمِ آن زمان، گران آمد. (و بدنبال آن افسانهها بافته شد.)»(1)
مقدمتا باید یادآور شویم که « پُل نویا » شاگرد و جانشین لوئی ماسینیون مستشرق معروف فرانسوی با بررسی زبانِ تفاسیر عرفانیِ موجود از قرن دوم تا چهارم، به طریق علمی ثابت کرده که تصوّف و عرفان، چیزی جز تأویل گزارههای دینی ( قرآن و حدیث ) بر مبنای خیال، نیست. آغازگر این تفاسیر خیالی یا استعاری، مقاتِل بن سلیمان(2) (م : 150 هـ) بود. آنگاه در قرن سوم توسّط محمد بن علی ملقّبْ به حکیم ترمذی (3)( م : 295 یا 300 هـ )، جنبه نمادی و باطنی یافت و نهایتا در قرن چهارم با تفسیر منسوب به امام جعفر صادق علیهالسلام که توسط ابوعبدالرحمن سُلَمی (م:412)، عرضه گردید(4) به تفاسیری نمادی مبتنی بر تجاربِ روحانی بدل گشت.(5)
بعدا این تخیّلات در شکلی توسعه یافته و با زبانی آهنگین و جذّاب در نوبت سوم از تفسیر کشف الاسرار میبدی، فرصت ظهور یافت. از آن پس، این بخش از تفسیر میبدی یکی از مهمترین منابع الهامبخش صوفیان در تأویلات عرفانی گردید.(6)
ذکر این نکته خالی از لطف نیست که ابوالفرج عبدالرحمن ابن جوزی (م: 597) بزرگترین نقّادِ آگاه تصوّف در کتاب معروف خود موسوم به «تلبیس ابلیس» در باب تأویلات صوفیه میگوید: «تأویلاتِ آنها همه اینگونه است ( یعنی اغلاط قبیحه است ) و ابوعبدالرحمن السُّلَمی از سخنانِ آنها در تفسیر کتابی در دو مجلّد ساخته است که آنرا حقایق التفسیر خوانده است و اکثر آنها هذیانهای نارواست.» (1)
البتّه از نظر برخی صوفیان و از جمله میبدی، تأویل نباید محوری برای وانهادن معنای ظاهریِ قرآن باشد. بنابراین، این تأویلها با تأویلهای برخی فلاسفه و متکلّمان و باطنیان، متفاوت است.(2) محکمات و آیاتِ احکام از دایره این تفسیر و تأویل بیرونند. فقط متشابهات و آیات مربوط به احوال انسان و اسرار کائنات، در این تفسیر مورد توجّه و توجیه صوفیانه قرار میگیرد.(3) و این همه در حالی است که به صریح قرآن (آل عمران / 7)، علم مربوط به تأویل آیات متشابهات، منحصرا در اختیار خداوند است (بنا به آنکه بر کلمه «الله» وقف شود ) یا خداوند و راسخون در علم است (بنا به آنکه بر «الرّاسخون فی العلم» وقف شود). بنابراین در همه حال، جایی برای صوفیه نمیماند.(4)
امّا از تأویل آیاتِ قرآن و احادیث صحیح که بگذریم، گاهی صوفیه و از جمله میبدی به تأویلِ روایاتی پرداختهاند که اساسا مجعول است و ساخته و پرداخته ذهنِ خیالپرور عدّهای تاجرِ حدیث فروش، که گمراهند و گمراهی آفرین. در این موارد، تأویل صوفی که خود ریشه در خیال دارد به خیالی مضاعف بدل میگردد.
اینک از هریک از این دو گونه تأویل ( تأویل آیاتِ قرآنی و احادیث صحیح و نیز تأویلِ احادیث مجعول ) نمونهای میآوریم و این مقاله را به پایان میبریم:
1 ـ میبدی، ذیل آیه 260 از سوره بقره، در تأویل داستانِ سربریدن حضرت ابراهیم علیهالسلام هارمرغ را به فرمان خداوند، چنین مینویسد: « ای ابراهیم! اکنون که زندگی در مُردن است و بقا در فنا، شو چهار مرغ را بکُش از رویِ ظاهر، چنانکه فرمودیم تعظیم فرمانِ ما را و اظهار بندگیِ خویش را. و از روی باطن هم در نهادِ خود، این فرمان بجای آر، طاووسِ زینت را سربردار و با نعیم و زینتِ دنیا، آرام مگیر.
غُرابِ حرص را بکش، نیز حریص مباش بر آنچه نمانَد و زود به سَر آید... خروه (خروس) شهوت را بازشِکن، هیچ شهوت به دلِ خود راه مده که از ما بازمانی ... کرکسِ اَمَل را بکُش، اَمَل دراز مکن و دل بر حیاتِ لعب و لهو منه تا به حیاتِ طیّبه رسی.
ای ابراهیم ! حیاتِ طیّبه، آن زندگیِ دل است و طمأنینه سرّ، که تو میخواهی.»
البتّه میبدی به ما نمیگوید که این تأویل را از کجا آورده است. و این سؤال هم بیپاسخ میمانَد که پیامبری همچون حضرتِ ابراهیم علیهالسلام ـ که به مقام مخاطبه و مکالمه با حقّ رسیده و مستجاب الدّعوه است ـ چگونه هنوز از شهوت و حرص و اَمَل و توجّه به زخارفِ دنیوی رهایی نیافته؟ و اصلاً مگر میشود کسی که گرفتار این مشکلات است، صاحب مقامِ نُبوت باشدو ... ؟
قابل ذکر است که این تأویل بعدها دستمایه جلال الدین محمّد بلخی در مثنوی گشت،(1) وی آن را بیکم و کاست پذیرفت و مبنایِ تأویلی دیگر و مضاعف گرداند، و آن اینکه حضرت ابراهیم علیهالسلام را نمادِ نوع انسان در هر زمان و مکان دانست و چنین سرود :
این چهار اطیار رهزن را بکُش*** تو خلیل وقتی ای خورشید هُش
هست عقلِ عاقلان را دیده کُش *** زآنکه هر مرغی از اینها زاغ وُش
بِسملِ ایشان دهد جان را سبیل *** چار وصفِ تن چو مرغانِ خلیل
سر بِبُرْشان تا رهد پاها زِ سدّ *** ای خلیل اندر خلاصِ نیک و بد
این مثال چهار خُلق اندر نفوس** بَطّ و طاووس است و زاغ است وخروس
جاه چون طاووس و زاغ اُمنیّت است** بط حرص است و خروس، آن شهوت است
2 ـ از آنجا که در تصوّف، مَحبّت مقدّم بر معرفت است، میبدی برای تبیین یا تثبیت این معنی به روایتی دست یازیده که نهایتا خیالی مضاعف را رقم زده است و مینویسد:
« داود پیغامبر در مناجات خویش گفت: الهی ! جلالِ لم یزل منعوت به نعتِ کمال، موصوف به صفتِ استغنا، از همه مستغنی و به نعتِ خود باقی، نه ترا به کس حاجت و نه ترا از کسی یاری و معونت، این خلق چرا آفریدی ؟ و در وجود ایشان حکمت چیست ؟ جواب آمد که: « یا داودُ کُنتُ کنزا مخفیّا فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ،» گنجی بودم نهان، کس مرا ندانسته و نشناخته، خواستم که مرا بدانند و بشناسند. «اَحبَبْتُ اَنْ اُعْرَف » اشارت است که مبنای معرفت بر محبّت است و هرجا که محبّت نیست، معرفت نیست.(1)»
حدیثِ « کنز مخفی »(2) بارها در کتب عرفانی ذکر شده(3) و مبنای خیالاتِ مختلف گشته است.(4) Ÿ00
از نظر محدثانِ اهل سنّت همچون ابن تیمیّه، سیوطی و ملاعلی قاری، این جمله، اصلاً حدیث نیست، زیرا که هیچ سندی (صحیح یا ضعیف ) برای آن نیافتهاند.(1)
گذشته از شکل سند، متنِ آن نیز کاستیهایِ اساسی دارد. اوّلاً لفظ « مخفیّا » چه صیغهای است؟ اگر از خَفِیَ یَخفی خَفاءً و خُفیَةً و خِفْیَةً است که این فعل لازم است و مفعول ندارد.
و اگر از خَفی یَخفی خَفیا وَ خُفیّا است، در این صورت معنای آن میشود: پنهان کرده شده و نه پنهان. در این صورت سؤالات بعدی پیش میآید که چه کسی خدا را پنهان کرد ؟ اگر غیرِ خدا، خدا را پنهان کرد که این نفیِ قهّاریّت حق است. و اگر خودش این کار را کرده، خوب خود را از چه کسی پنهان کرد؟ غیر از او که کسی نبود و هنوز خلقی صورت نگرفته بود؟
همچنین در ادامه حدیث میگوید: دوست داشتم شناخته شوم،پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم. بر این اساس معلوم میشود که در خدا نیازی بوده که آن را با آفریدنِ خلقی، برطرف ساخته است. خدایِ نیازمند که دیگر خدا نیست. بعلاوه بنا به عقیده وحدتِ وجود که مقبول صوفیان است، لیسَ فی الدّارِ غیرُهُ دیّارٌ. در این خانه، جز خدا کسی نبوده و نیست و نخواهد بود. پس او خود را برایِ که و چِه میخواست بشناساند ؟
ضعفِ دیگر روایت آن است که با نصّ قرآن کریم، مخالفتِ صریح دارد.(2) چرا که در قرآن کریم، خداوند در وصف خود فرمود: لیس کمثلِهِ شَیءٌ وَ هو السَّمیعُ البَصیرُ. (شوری/ 11 ) در حالی که در این روایت، خود را به گنجی مانند کرده است.
همچنین در قرآن کریم غرض از خلقت موجودات، در بندگی و اطاعتِ ایشان در برابرِ حقّ خلاصه شده. وَ ما خَلقْتُ الجِنَّ والاِنْسَ اِلاّ لِیعبُدُون. (ذاریات / 56)
در حالیکه در این روایت، غرض از خلقت، شناخته شدنِ حقّ ذکر شده، آن هم در شرایطی که این معرفت، نیازِ خالق بوده نه مخلوق و در نتیجه کسبِ سودی برای او میشود و نه ما.
و چقدر دور است این تُرَّهات، از کلامِ سرور شهیدان حسین بن علی علیهالسلام که در دعایِ عرفه فرمود: «او بالاتر از این است که سودی از خود به خود برساند، کجا رسد که ما بتوانیم برای او سودی برسانیم.»
آری،
علمِ قرآن نتوان جُست ز کس جز معصوم
چون گشایند دری بیمددِ مفتاحی؟
و آخر دعوانا اَن الحمدللّهِ رَبّ العالمین
ـ آذرنوش، آذرتاش : تاریخ ترجمه از عربی به فارسی (از آغاز تا عصر صفوی )، تهران : سروش، چاپ اول، 1375 ش.
ـ آیة الله زاده شیرازی، سید مرتضی : بخشی از تفسیری کهن به پارسی، از مؤلفی ناشناخته (حدود قرن چهارم هجری)، با مقدمه و فهرستهای قرآن فارسی : دکتر علی رواقی، تهران: مرکز فرهنگی نشر قبله و دفتر نشر میراث مکتوب، چاپ اول، 1375 ش.
ـ ابن الجوزی، ابوالفرج عبدالرحمن : تلبیس ابلیس (نقد العلم و العلماء)، قاهره، 1347 هجری.
ـ ابن حنبل، احمد (ت : 241 هجری) : المسند، قاهره، 1313 هجری.
ـ ابن خلّکان، ابوالعباس (608 ـ 681 هجری) : وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، تحقیق : دکتر احسان عبّاس، بیروت: دار صادر، 1968 م.
ـ ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (ت : 774 هجری): تاریخ البدایة و النهایة، قاهره: مطبعة السعادة، 1351 ـ 1358 هجری.
ـ اشعری، ابوالحسن (ت: 330 هجری): مقالات الاسلامیّین و اختلاف المصلّین، تحقیق: محمد محیی الدین، مصر: نشر مکتبة النهضة، 1369 هجری. ـ انصاری هروی، خواجه عبدالله: رسائل خواجه عبدالله انصاری، به اهتمام سلطان حسین تابنده گنابادی، تهران: چاپخانه ارمغان، 1319 ش .
ـ انصاری هروی، خواجه عبدالله : طبقات الصوفیة، به اهتمام عبدالحیّ حبیبی قندهاری، کابل، 1341 ش.
ـ حدّاد عادل، غلامعلی: دانشنامه جهان اسلام جلد هفتم، تهران : بنیاد دائرة المعارف اسلامی، 1382 ش.
ـ الخطیب البغدادی، احمد بن علی (ت : 463 هجری)، تاریخ بغداد، بیروت، 1405 هجری.
ـ رکنی، محمد مهدی: لطایفی از قرآن کریم (برگزیده از کشف الاسرار و عدّة الابرابر تألیف رشید الدین میبدی)، مشهد : آستان قدس رضوی، چاپ ششم، 1372 ش.
ـ زرین کوب، عبدالحسین: دنباله جستجو در تصوف ایران، تهران: امیرکبیر، چاپ سوم، 1369ش.
ـ سادات ناصری، سید حسن: قرآن کریم با ترجمه نوبت اول از کشف الاسرار میبدی، تهران: ابن سینا، 1351 ش .
ـ سادات ناصری، سید حسن ؛ دانش پژوه، منوچهر: هزار سال تفسیر فارسی، تهران: البرز، چاپ اول، 1369 ش.
ـ السیوطی، جلال الدین (ت : 911 هجری): اللئالی المصنوعة فی الاحادیث الموضوعة، بیروت: دارالمعرفة، 1395 هجری.
ـ شریعت، محمد جواد: فهرست تفسیر کشف الاسرار، تهران، 1363 شمسی.
ـ شریف رضی، محمد بن حسین (ت : 406 هجری) : نهج البلاغه، ترجمه : دکتر سید جعفر شهیدی، تهران : انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، چاپ دوم، 1370 ش.
ـ صدری نیا، باقر : فرهنگ مأثورات متون عرفانی، تهران : سروش، چاپ اول، 1380 ش.
ـ طرابلسی، ابوالمحاسن حنفی : اللؤلؤالمرصوع، مصر.
ـ عسکری، سید مرتضی : نقش ائمه در احیاء دین، 16 جلد، تهران: مجمع علمی اسلامی.
ـ غزالی، ابوحامد محمد : احیاء علوم الدین، قاهره: المطبعة المیمنة، 1322 هجری.
ـ غزالی، ابوحامد محمد : مشکاة الانوار، تحقیق : ابوالعلاء عفیفی ، قاهره : دارالقومیة، 1383 هجری.
ـ القاری، ملاعلی : الموضوعات الکبیر، اسلامبول .
ـ قاسمی، حمید محمد : اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستانهای انبیاء در تفاسیر قرآن ، تهران : سروش ، چاپ اول ، 1380 ش .
ـ کلینی، ثقة الاسلام محمد بن یعقوب (ت : 328 هجری ): الکافی، تحقیق : علی اکبر غفاری، تهران : دارالکتب الاسلامیة، چاپ سوم، 1388 هجری.
ـ معرفت، محمد هادی : التفسیر و المفسّرون فی قوبة القثیب، مشهد: دانشگاه علوم اسلامی رضوی، 1377 ش.
ـ مولوی، جلال الدین محمد (ت : 672 هجری ): مثنوی معنوی، تصحیح: رینولد نیکلسون، تهران : امیرکبیر، چاپ سوم، 1352 ش .
ـ میبدی، رشید الدین : تفسیر کشف الاسرار وعدّة الابرار معروف به تفسیر خواجه عبدالله انصاری، به کوشش : علی ا صغر حکمت، ده مجلد، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول، 1331 ـ 1339 ش .
ـ نجمی، محمد صادق: سیری در صحیحین، تهران: چاپ چهارم ، 1361 ش .
ـ نویا، پل : تفسیر قرآنی و زبان عرفانی، ترجمه اسماعیل سعات، تهران ، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول، 1373، ش.
ـ رکنی، محمد مهدی، جلوههای تشیع در تفسیر کشف الاسرار، در : یادنامه علامه امینی، قم: رسالت، چاپ دوم، 1397 هجری.
ـ محیط طباطبایی، سید محمد : داستان تفسیر خواجه انصاری، در : مجله دانش، شماره 4، 1328 ش.
ـ معین، محمد: تفسیر فارسی خواجه عبدالله انصاری، در: مجله دانش، شماره 2، 1328 ش.
* ـ استادیار دانشکده زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی
1 ـ مجله دانش، سال 2 (1328 ش )، ش 2، ص 2 به بعد.
2 ـ مجله دانش، تیرماه 1328 ش، ص 193 ـ 200 و 243 ـ 245. مقاله « داستانِ تفسیر خواجه عبدالله انصاری ».
3 ـ البته تفسیر انصاری، اساس تفسیر میبدی در «النوبة الثالثه» میباشد که میبدی آن را شرح و بسط داده است.ر.ک. دیباچه عربی کتاب از دفتر اول.
4 ـ مجله دانش، ص 243.
5 ـ همان، ص 194 ـ 195. لازم به ذکر است که میبدی در دیباچه کتابش، آغازِ تألیف تفسیر را 520 هـ ذکر کرده است. کشف الاسرار به کوشش علی اصغر حکمت، 1 / 1.
6 ـ جلد اوّل در سال 1331 و سایر مجلّدات در سالهای 38 ـ 39 به چاپ رسیده است. چاپهای بعد توسط مؤسسه امیرکبیر انجام گرفت که آخرین چاپ مربوط به سال 1382 است. این چاپها افست از طبع نخستین است، با این مزیّت که بعضی از اغلاط چاپی آن تصحیح شده است.
1 ـ ابوالفضل میبدی در تنظیم مطالب تفسیر خود که ترجمه و تفسیر و تأویل همه آیات قرآن را دربردارد، سه مرحلهو به تعبیر خود سه نوبت را در نظر گرفته است : النوبة الاولی ترجمه آیات به پارسی روان با رعایتِ اختصار و دقّت و امانتِ کامل در برگرداندنِ کلمات قرآنی. النوبة الثانیه که بخش بزرگی از کتاب را شامل میشود و در تفسیر آیات به روش عمومی تفسیرهایِ اهل سنّت، که اتّکا به احادیث و اقوال مفسّران گذشته دارد. و النوبة الثالثه که به بیان تأویلهای عارفانه و لطایفی که از برخی آیات استنباط کرده اختصاص یافته است.
1 ـ بخشی از تفسیری کهن به پارسی، تحقیق و تصحیح دکتر سید مرتضی آیة ا... زاده شیرازی، ص سی و سه.
2 - Variantes
3 ـ در حال حاضر و برپایه تحقیقات استاد دکتر رواقی، پنج گونه زبانی برای زبان فارسی تشخیص داده شده است :از گونه ماوراء النهری، گونه سیستانی، گونه هروی، گونه رازی و گونه مرکزی.
4 ـ این نمونهها برگرفته از مقدمه دکتر رواقی بر کتاب « بخشی از تفسیری کهن به پارسی » و مقدمه دکتر رکنی بر «لطایفی از قرآن کریم » است.
1 ـ منظور از «متن » همان تفسیر کهن به پارسی است که توسط دکتر آیة الله زاده شیرازی با مقدمه دکتر رواقی به چاپ رسیده است.
1 ـ برای تفصیل بیشتر، ر. ک : به تاریح ترجمه از عربی به فارسی، ص 161 ـ 190.
1 ـ شرحِ این ماجرایِ غمانگیز و آثار اسفبار آن را ـ که موجب انحرافاتِ فکری بسیار در میان مسلمانان شدهمچون اعتقاد به رؤیت خـداوند با چشـم سر، همانندی خداوند با انسان، تجسیم و تجسّدِ حق، وحدتِ وجود، گناهکاریِ انبیاء و... ـ در منابع زیر ببینید : التفسیر و المفسّرون، محمّد هادی معرفت، 2 / 79 ـ 312 ؛ اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستانهایِ انبیاء، حمیدمحمّد قاسمی ، سروش، 1380 ش ؛ سیری در صحیحین، محمّد صادق نجمی ؛ نقش ائمّه در احیای دین، سید مرتضی عسکری، جلد دوازدهم.
1 ـ مانند حدیثی که به روایت ابوهریره از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم راجع به نزول خداوند در صحرایِ محشرنقل کرده. (کشفالاسرار، 1 / 557. )
2 ـ برای نمونه بنگرید به کشف الاسرار، 1 / 127 و 557 به نقل از لطایفی از قرآن کریم دکتر محمد مهدی رکنی، ص 52.
3 ـ کشف الاسرار، 1 / 147.
4 ـ به نقل از اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستانهایِ انبیاء، ص 245.
5 ـ اساطیر خاورمیانه، ص 157 و 158، به نقل از همان، ص 245 ـ 246.
1 ـ تفسیر المیزان، 4 / 248 ؛ تفسیر صافی، 1 / 414 و بحارالانوار، 11 / 116. به نقل از همان ص 244.
2 ـ کشف الاسرار، 6 / 284 و بعد.
3 ـ بنگرید به تفسیر طبری، 17 / 43 و 53 ؛ تفسیر الدرّالمنثور، 4 / 329 و 430 ؛ قرطبی، /11 214 و ... به نقل از اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستانهای انبیاء، ص 334 و 336.
4 ـ ر ک به همان، ص 337 ـ 338.
5 ـ بحارالانوار، 12 / 348 و 349 ؛ به نقل از همان، ص 341.
6 ـ کشف الاسرار، 1 / 671.
7 ـ ر. ک. به اللئالی المصنوعه، سیوطی، 1 / 170.
8 ـ کشف الاسرار، 8 / 334 ـ 343.
9 ـ برای آشنائی با نقل تفصیلی هر یک از این تفاسیر، ر. ک. به اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستانهای انبیاء در تفاسیرقرآن، ص 372 ـ 376 ؛ التفسیر المفسرون، 2 / 266 ـ 273.
1 ـ به نقل از اسرائیلیات و...، ص 383 ـ 385.
2 ـ ر. ک. همان، ص 376 ـ 383.
3 ـ التفسیر الکبیر، 26 / 196 و تفسیر صافی، 4 / 296. به نقل از همان، ص 386.
1 ـ عیون اخبارالرضا علیهالسلام ، 2 / 171 ـ 172 ؛ تفسیر صافی، 4 / 295 ـ 296؛ و المیزان، 17 / 315 ـ 316. به نقل از همان، ص 378.
2 ـ اهل بلخ و آزاد کرده قبیله ازد بود. از پیشگامان مکتب خلفا در تألیف به ویژه در علوم قرآنی است. در بصرهدرگذشت. از کتابهایش تفسیر کبیر، نَوادرالتفسیر و الآیات المتشابهات است. ابن خلِّکان و نیز خطیب بغدادی دربارهاش نوشتهاند: « وی علم قرآن را از یهود و نصاری فراگرفت و آنها قرآن را موافق با آنچه در کتاب هایشان بود برایِ او تفسیر میکردند. و او از مشبِّهه بود. یعنی پروردگار را به مخلوقات تشبیه میکرد و در روایتِ حدیث، دروغ میگفت » ( وفیات الاعیان 4 / 1343 ؛ تاریخ بغداد 13 / 169) و نیز میگفت: «خداوند جسمی محسوس در چهره انسان و دارایِ مویِ سر و گوشت و خون و مو و استخوان و دست و پا و سرو دو چشم میباشد. » (مقالات الاسلامییّن، ص 214). با وجود این، مقاتل بن سلیمان آنچنان تأثیری از حیث تفسیر قرآن بر مردم و پیروان مکتب خلفا داشت که در شـرح حال او نـوشتهاند : « الناسُ کلُّهـم عیال علـی ثَلاثَةٍ،علی مُقاتل بن سلیمان فی التّفسیرو...» (تاریـخ بغداد، 13 / 161 ؛ تاریخ ابن کثیر، 10 / 107)
3 ـ برای آشنائی با ترمذی، ر. ک دانشنامه جهان اسلام، ج 7 ذیل ترمذی.
4 ـ برای آشنایی با اعتبار این تفسیر و صاحب آن ر ک التفسیر و المفسرون، محمد هادی معرفت، 543 ـ 548.
5 ـ تفسیر قرآنی و زبان عرفانی، پل نویا، ترجمه اسماعیل سعادت، ص 54 و 179 به بعد.
6 ـ مانند ملاحسین واعظ کاشفی سبزواری در تفسیر مواهبِ علیّه و اسماعیل حقّی بر سوی در تفسیر روح البیان.
1 ـ دنباله جستجو در تصوف ایران. دکتر عبدالحسین زرین کوب، ص 22.
2 ـ احیاء علوم الدین، محمّد غزالی، 1 / 49، چاپ بیروت، 1412 / 1992 م ؛ مشکاة، الانوار و مصفاة الاسرار،محمد غزالی، ص 160، بیروت، 1407/ 1986 م ؛ کشف الاسرار، 5 / 307.
3 ـ سرّنی، عبدالحسین زرین کوب، 2 / 349 به نقل از دانشنامه جهان اسلام، 7 / 654.
4 ـ بنابر روایات ما، پیامبر و ائمه علیهمالسلام راسخون در علمند و بس. (کافی، 1 / 231) و بنا به کلام امیرالمؤمنین کهبرای هر مسلمانی حجّت است هرکس که جز این پندارد. بر ایشان دروغ بسته و ظلم کرده است: اَین الذین زَعَمُوا اَنهم الرّاسخونَ فی العلم دونَنا کذِبا و بَغیا عَلَینا... بِنا یُستَعْطی الهُدی وَ یُسْتَجْلَی العَمی. (نهج البلاغه، خ 144، ترجمه شهیدی، ص 140.)
1 ـ مثنوی، دفتر پنجم، ابیات 31 ـ 34 و 43 ـ 44.
1 ـ کشف الاسرار، 6 / 477.
2 ـ شکل کامل حدیث بدین گونه است : کنتُ کَنزا مخفیا فَأَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ فَخَلَفْتُ الخَلقَ لِکَیْ اُعْرَفَ.
3 ـ ر ک : فرهنگ مأثورات در متون عرفانی، صدری نیا، ص 386.
4 ـ چنانکه مولوی گفت:
خاک را تابان تر از افلاک کرد*** گنج مخفی بُد ز پُرّی چاک کرد
یا جامی سرود:
به کُنج نیستی عالَم نهان بود *** در آن خلوت که هستی بینشان بود
زگفت و گویِ مائی و توئی دور *** وجودی بود از نقشی دوئی دور
به نور خویشتن بر خویش ظاهر *** جمالی مطلق از قیدِ مظاهر
مبرّا ذاتِ او از تهمتِ عیب *** دل آرا شاهدی در جمله غیب
تجلّی کرد بر آفاق وانفس *** برون زد خیمه ز اقلیم تقدّس
ز رویِ خود به هریک عکس انداخت*** زِ ذرّاتِ جهان آئینهها ساخت
ز معشوقان عالَم بسته پرده *** جمال اوست هر جا جلوه کرده
به شوقِ اوست جان را کامرانی *** به عشقِ اوست دل را زندگانی
اگر داند وگرنی، عاشقِ اوست *** دلی کان عاشق خوبانِ دلجوست
نه تنها گنج بَل گنجینه هم اوست *** چو نیکو بنگری آئینه هم اوست
به جز بیهوده پنداری نداریم *** من و تو در میان کاری نداریم
بیان او زباندانی ندارد *** خمش کاین قصّه پایانی ندارد
که بی این گفت و گو، هیچیم و هیچیم *** همان بهتر که ما در عشق پیچیم
(مقدمه یوسف و زلیخا)
و البته حافظ بهتر از همه سرود:
عشق پیدا شد و آتش به همه عالَم زد*** در ازل پرتو حُسنت ز تجلّی دم زد
1 ـ اللؤلؤ المَرصُوع، ص 61 ؛ الموضوعات، ص 62.
2 ـ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند: هر روایتی که از من گفتند و با قرآن موافق بود آن را بپذیرید ( که از من است ) و هر روایتی که از من گفتند و با قرآن مخالف بود، آن را کنار گذارید (که از من نیست).( کافی، 1 / 69)